جدول جو
جدول جو

معنی پیک پیک - جستجوی لغت در جدول جو

پیک پیک
حکایت صوت عطسه های پیاپی مزکوم، آواز عطسۀ پیاپی زکام زده، صوت عطسه های خرد آواز پی در پی، پیک پیک عطسه کردن، عطسه های پیاپی خرد آواز کردن
لغت نامه دهخدا
پیک پیک
آواز عطسه پیاپی زکام زده، پیک پیک عطسه کردن حکایت صوت عطسه های پیاپی زکام زده پیک و پیک. یا پیک پیک عطسه کردن، عطسه های پیاپی خرد آواز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیک پیک
آرام آرام، صوتی برای فراخواندن پرندگان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در کشتی فنی از کشتی که کشتی گیر حریف را به پشت می کشد و از روی شانه بر زمین می زند، لنگ سرکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیک نیک
تصویر پیک نیک
گردش دسته جمعی در خارج از شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچ پیچ
تصویر پیچ پیچ
پیچ در پیچ، پیچ بر پیچ، پر پیچ، پر پیچ و خم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیل پیکر
تصویر پیل پیکر
دارای پیکر بزرگ مانند پیل، بزرگ جثه، تنومند
فرهنگ فارسی عمید
(پی پَ / پِ کَ)
دارای پیکری چون پیل. عظیم الجثه. فیل تن: مردی پیل پیکر، یا اسبی پیل پیکر، تناور. بزرگ جثه:
برفت و برخش اندر آورد پای
برانگیخت آن پیل پیکر ز جای.
فردوسی.
چو ببرید رستم سر دیو پست
بر آن بارۀ پیل پیکر نشست.
فردوسی.
بر آن چرمۀپیل پیکر نشست
درفش سر نامداران به دست.
فردوسی.
بفرمود تا برنهادند زین
بر آن پیل پیکر هیون گزین.
فردوسی.
میان را ببستم بنام بلند
نشستم بر آن پیل پیکر سمند.
فردوسی.
کمندی بفتراک زین درببست
بر آن بارۀ پیل پیکر نشست.
فردوسی.
تو از کودکی جنگ کردن گرفتی
ز دست و بر و بازوی پیل پیکر.
فرخی.
آهو خرام و گور سرین و پلنگ طبع
خرگوش گام و شیردل و پیل پیکر است.
شرف شفروه.
ز کوپال آن پیل جنگ آزمای
درآمد سر پیل پیکر ز پای.
نظامی.
شه پیل پیکر به خم ّ کمند
در آورد قنطال را زیر بند.
نظامی.
، دارای نقش و تصویر پیل (علم و لواء) :
چنین گفت کان طوس نوذر بود
درفشش کجا پیل پیکر بود.
فردوسی.
زده پیش او پیل پیکر درفش
به نزدش سواران زرینه کفش.
فردوسی.
هنوز اندرین بد که گرد بنفش
پدید آمد و پیل پیکر درفش.
فردوسی.
چنان دان که آن پیل پیکر درفش
سواران و شمشیرهای بنفش.
فردوسی.
یکی پیل پیکر درفش از برش
به ابر اندر آورده زرین سرش.
فردوسی.
زده پیل پیکر درفش از برش
ز یاقوت تخت و ز در افسرش.
اسدی.
، آنچه به شکل پیل ساخته شده باشد:
از دشمن ار چو کوره یک دم خلاف بینی
از گرز پیل پیکر، ساکن کنش چو سندان.
پرویز ملک (لباب الالباب چ نفیسی ص 54)
لغت نامه دهخدا
پچ پچ، نجوی، زیرگوشی، سخن آهسته با کسی گفتن که دیگری درنیابد
لغت نامه دهخدا
(یَ جی)
دهی از دهستان حومه بخش شاهپور شهرستان خوی. واقع در پنجهزار و پانصد گزی خاور شاهپور و دو هزار و پانصد گزی شمال شوسۀ شاهپور به ارومیه. جلگه، معتدل، مالاریائی، دارای 150 تن سکنه. آب آن از رود خانه زولا، محصول آنجا غلات و حبوبات - شغل اهالی آن زراعت و گله داری صنایع دستی جاجیم و لباس بافی است. راه آن ارابه روست و تابستان از راه ارابه رو شاهپورمیتوان اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
با پیچ بسیار، با تاب و خم بسیار، شکن برشکن، پرپیچ، خم درخم و سخت پیچیده، در صفت دلبر و معشوق، (آنندراج)، صاحب پیچ بسیار:
کمند گره دادۀ پیچ پیچ
بجز گرد گردان نمی گشت هیچ،
نظامی،
چو میکردم این داستان را بسیچ
سخن راست رو بود و ره پیچ پیچ،
نظامی،
چو برپائی طلسمی پیچ پیچی
چو افتادی شکستی هیچ هیچی،
نظامی،
در ناف جهان که پیچ پیچ است
بادست و چه باد هیچ هیچ است،
نظامی،
گرفتار کن را دهد پیچ پیچ
بدان تا نگردد گرفتار هیچ،
نظامی،
جهان چون مار افعی پیچ پیچ است
ترا آن به کزو در دست هیچ است،
نظامی،
کوهی از قیر پیچ پیچ شده
بر شکارافکنی بسیچ شده،
نظامی،
با من سخن تو پیچ پیچ است
نی هیچ نهی که هیچ هیچ است،
نظامی،
چه پیچیم در عالم پیچ پیچ
که هیچست ازو سود و سرمایه هیچ،
نظامی،
بدو گفت کای سنبلت پیچ پیچ
ز یغما چه آورده ای گفت هیچ،
سعدی،
وین شکم خیره سر پیچ پیچ
صبر ندارد که بسازد بهیچ،
سعدی،
دو چشم وشکم برنگردد بهیچ
تهی بهتر این رودۀ پیچ پیچ،
سعدی،
نه اندیشه از کس نه حاجت بهیچ
چو زلف عروسان رهش پیچ پیچ،
سعدی،
فتادند در عقدۀ پیچ پیچ
که در حل آن ره نبردند هیچ،
سعدی،
مرگ اینک اژدهای دمانست پیچ پیچ
لیکن چه غم ترا که بخواب خوش اندری،
سعدی،
وارهیدند از جهان پیچ پیچ
کس نگیرد بر فوات هیچ هیچ،
مولوی،
کو با شکسته نمیمانست هیچ
که نه غم بودش در آن نی پیچ پیچ،
مولوی،
مشتری خواهی بهردم پیچ پیچ
تو چه داری که فروشی هیچ هیچ،
مولوی،
ما که ایم اندر جهان پیچ پیچ
چون الف او خود چه دارد هیچ هیچ،
مولوی،
- زلف پیچ پیچ، مرغول، مجعد، پرشکن، پرخم، دارندۀ پیچ و خم بسیار و مشکل،
، نه راست و مستقیم:
میرود کودک بمکتب پیچ پیچ
چون ندید از مزد کار خویش هیچ،
مولوی،
، مضطرب، پیچان:
شه از گفت آن مرد دانش بسیج
فروماند بر جان خود پیچ پیچ،
نظامی
لغت نامه دهخدا
نام آواز افتادن قطره های آب، حکایت صوت فروافتادن قطره ها، آواز فروافتادن قطره ها، حکایت صوت فروچکیدن قطره ها، (یادداشت مؤلف)، آواز مرغان، (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آوازی که بدان گربه را خوانند. کلمه ای که بدان گربه را خوانند. صوتی است خواندن گربه را، مقابل پیشت (ش ت که برای راندن گربه است
لغت نامه دهخدا
جلوجلو، پیشا پیش، تقدم، ترجمه قدام، و گاهی ’از’ بر آن داخل کنند و از پیش پیش گویند:
زانکه هر مرغی بسوی جنس خویش
میپرد او در پس جان پیش پیش،
مولوی،
شیر را چون دید محو ظلم خویش
سوی قوم خود دوید او پیش پیش،
مولوی،
آنرا که پیر و دل روشن روان بود
از پیش پیش مشعل دولت روان بود،
تأثیر،
گذشتن از جهان گر خسروی نیست
علم پس پیش پیش مردگان چیست،
تأثیر
لغت نامه دهخدا
(کُ)
آواز عطسه های پیاپی کسی که تازه سرما خورده باشد. پیک پیک
لغت نامه دهخدا
آواز جنبش عقربک ساعت، حکایت صوت عقربه های ساعت، (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)، آواز حرکت یکنواخت رقاصک یا پاندول ساعت و جز آن، تک تک
لغت نامه دهخدا
رفتن جمعی به سفر یا گردش بطور دانگی که هر یک سهم هزینۀ خویش بدهد، سور دانگی در بیرون شهر، گردش دسته جمعی دانگی
لغت نامه دهخدا
کلمه ای است که در خواندن مرغان خانگی استعمال کنند، (ناظم الاطباء)، حکایت صوت به هم خوردن دندانها یا تصور بهم خوردن استخوانهای بدن از سرما
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کِ فَ لَ)
ماه. ماه که کنایه از قمر باشد. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
به خوبی، کاملاً، به کلی، یک باره:
جان دریغم نیست از عیسی ولیک
واقفم بر علم دینش نیک نیک،
مولوی،
گفت نادر چیز می خواهی ولیک
غافل از حکم خدایی نیک نیک،
مولوی،
تو قیاس از خویش می گیری ولیک
دور دور افتاده ای تو نیک نیک،
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیت پیت
تصویر پیت پیت
سخن آهسته با کسی گفتن که دیگری در نیابد پچ پچ زیر گوشی
فرهنگ لغت هوشیار
با پیچ بسیار پر پیچ و خم: وین شکم بی هنر پیچ پیچ صبر ندارد که بسازد بهیچ 0 (گلستان)، پیچنده پرکن مرغول (زلف)، پر رنج پر مشقت سخت: ماکییم اندر جهان پیچ پیچ چون الف از خواجه دارد هیچ هیچ. (مثنوی)، پر ناز و غمزه پر ادا: شاهد پیچ پیچ را چه کنی ک ای کم از هیچ، هیچ را چه کنی ک (هفت پیکر)، نه راست و مستقیم منحرف: میرود کودک بمکتب پیچ پیچ چون ندید از مرد کار خویش هیچ. (مثنوی) -6 مضطرب پیچان: شه از گفت آن مرد دانش بسیج فرو ماند بر جان خود پیچ پیچ. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیک و پیک
تصویر پیک و پیک
آواز عطسه های پیاپی کسی که تازه سرما خورده باشد پیک پیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیک جیک
تصویر جیک جیک
آواز مرغان، سخنی که فهمیده نشود کلام غیر فصیح
فرهنگ لغت هوشیار
گردش دسته جمعی که هر کس سهم خود را از هزینه خود بدهد انگلیسی دانگی دانگانه توژی توشی غذا خوردن و گردش دسته جمعی که هر فرد سهم خود را می پردازد دانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل پیکر
تصویر پیل پیکر
عظیم الجثه، تناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیک جیک
تصویر جیک جیک
آواز مرغان، سخنی که فهمیده نشود، کلام غیرفصیح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش پیش
تصویر پیش پیش
جلو جلو، پیشاپیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچ پیچ
تصویر پیچ پیچ
((پِ پِ))
رشک و حسد، تشویش و اضطراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیک نیک
تصویر پیک نیک
گردش و تفریح دسته جمعی در بیرون شهر
فرهنگ فارسی معین
تفریح، تفرج، گردش، گشت، هواخوری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از اصوات، (صدای جوجه ی پرندگان در شب) ، صدای آرام، صدای مبهم
فرهنگ گویش مازندرانی
پرش شعله ی فتیله به هنگام خاموش شدن، پرش غیرارادی پلک چشم
فرهنگ گویش مازندرانی
پرش و جنبش ناخواسته ی پلک، پرش نبض در قسمتی از بدن، کم کمک
فرهنگ گویش مازندرانی
پاورچین پاورچین
فرهنگ گویش مازندرانی